کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

فروشگاه کتاب کتابستان شعبه اراک

کتابستان اراک

تشنه ی کتاب که بودم ، وقتی در شهر می گشتم، با چراغ بودم یا بی چراغ ، جایی را نمی یافتم که سیرابم کنند.

اما یکسالی می شود که دوستان ، دور هم جمع شدند و سقاخانه بنا کردند و تشنگان را آب می نوشانند.

"کتابستان اراک" ، سقاخانه است. سقاخانه ای که با همت بنا شد و با تلاش به راهش ادامه میدهد.

سقاخانه ، "کتابستان اراک" است که مامن اهالی فرهنگ و ادب و هنر است.

هرگاه تشنه شدی یا خسته بودی و دنبال مامن می گشتی، به سقاخانه ی "کتابستان" سری بزن.

یاعلی

::
آدرس: اراک، خیابان خرّم، جنب هتل زاگرس

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پیوندها
۲۰
فروردين

این مطلب را وقتی نوشته بودم که مادرم بیمارستان بود، توی همین ایام هم بود، به نیت شفاشون نوشتم که الحمدلله شفا هم یافتند، امروز به مناسبت میلاد حضرت ام الائمه و روز مادر، مناسب دیدم که روی وبلاگ بذارمش:

بسم الله الرحمن الرحیم

از کوچه ها که می گذرم همه ی خانه ها روشن است و از پنجره هایشان بوی غذا می آید ، کوکب خانم انگار قورمه سبزی بار گذاشته است، عطر و بوی عجیبی دارد، از آشپز خانه ی خاله سکینه بوی پیاز داغِ تندی می آید ، احتمالا دوباره میخواهد کشمش و پیاز داغ بریزد روی عدس پلوهای معروفش و به شکم گرسنه ی پسر گامبالویش صفایی بدهد. اما از خانه ما بوی غم می آید؛ آنقدر غلیظ است که می خواهد خفه ات کند، سرفه ام می گیرد گلویم می سوزد ، اسپری آسمم را می زنم ،خانه ای که مادرش در بستر افتاده باشد از دور هم بوی غم می دهد، بوی حزن، بوی اندوه، انگار چراغ ها همه خاموش باشند و غباری سیاه، اطراف خانه را گرفته باشد.

سیاهی ها را کنار می زنم و وارد خانه می شوم، گوشه ی اتاق، نور سبزی سوسو میزند و آرام در بستر نشسته است، مادر می گوید: "به دستم سوزن زده اند، دستم می سوزد". این را می گوید و انگار در جگر من دشنه فرو کرده باشند، پهلویم درد می گیرد ، آه مادر.

مادر ها همیشه فکر می کنند که شوهرها به خاطر رفت و روب وپخت و پز بهشان احتیاج دارند ، برای همین قربان صدقه شان می روند و نازشان را می کشند و گرنه زنی که پخت و پز نکند از چشم شوهرش می افتد!

اما این روزها ما فهمیدیم که قضیه برعکس بود، ما غذاها را با اشتها می خوردیم چون مادرمان با مهر مادریش برایمان پخته بود، چون تبرک دستهای خسته ی مادرمان بود.

این روزها همگی از غذا خوردن افتاده ایم، خاله جون هر روز و هر شب برایمان غذا می آورد ، اما هیچکدام دل و دماغ خوردن نداریم، از تک تکمان سوال می پرسد : "نگار تو چی دوس داری؟رضا تو چی؟ آقا بهرام شما چطور؟"

برای تک تکمان غذای جدا گانه درست می کند اما باز هم میلی به غذا نداریم ، فقط برای اینکه خاله، ناراحت نشود کمی با غذا بازی می کنیم و بعد هم که او می رود می دهیم به همسایه تا بدهد به مرغ و جوجه های پسرش،غلامحسین.

خانه ای که مادرش بستری باشد تاریک است، چشم هایت جایی را نمی بیند ، دیگر متوجه خمیدگی کمر بابا  نمی شوی مگر وقتی که از تو بخواهد چیزی را از روی طاقچه به او بدهی ، طاقچه ای که خیلی بلند نیست،طاقچه ای که تا چند روز پیش از پدرت کوتاه تر بود.

خلاصه، خانه ای که مادرش در بستر باشد بوی مدینه می دهد...

بوی درب سوخته....

 بوی آه ....

آآآآآه ...

آه، که پدر و مادرم فدای آن مادر و جانم فدای محسنش.

یا زهرا

***

تقدیم به حضرت زهرا سلام الله علیها و اهالی آن خانه علیهم السلام که مادرشان را در بستر دیدند و سوختند و اشک هایشان را از هم پنهان کردند:

به نیت شفای مادرم و مادرانی که از سایر شیعیان در بستر بیماری اند

خانه ی خاله ام هستیم، مادرم در بیمارستان بستری است و فردا قرار است عمل شود.

یاعلی

 

  • محمد گازرانی
۱۵
فروردين

و در ادامه ی باران رزق امروزم برای چند دهمین بار ورق می زنم کتاب شریف "ماه به روایت آه" را، ماه مادری دارد چون خورشید و همسری دارد چون آسمان، خورشید و آسمانی که کمتر از آنها گفته اند و شنیده ایم...

  • محمد گازرانی
۱۵
فروردين

الحمدلله امروز رزقم زیاد بود، سه نوبت در سه مجلس جداگانه دل سیر برای بانو ام البنبن اشک ریختم؛ الان هم آمدم میان یادداشت های خیلی قدیم م پرسه بزنم، اولین صفحه ای را که باز کردم متنی بود از رضای امیرخانی عزیز در مورد حضرت ماه، قمر منیر بنی هاشم، خیلی زیبا بود، تقدیمش می کنم به مادرش، ام البنین.

سرلوحه‌ی شصت و چهارم: دیگرگونه شیری... 


1
عرب شیر را به هیبت‌های گونه‌گون دیده است. وهمِ صحرا درنده‌گان بی‌شماری را بر چشمان خاک‌آلوده‌ی بادیه‌نشینان پدیدار کرده است. شیر را گفته است: اسد، که چشم‌ها نه در بیابان که در آسمان نیز ورا دنبال کرده است. حیدر، صفدر، غضنفر که شیرِ بیشه‌گی گفته‌اندش، قسوره، لیث که درنده‌اش گفتند، حارث، دلهاث که جری‌ گفته‌اندش، ضیغم، هزبر که شاید معرب هژبر باشد.
و میانِ این همه شیر، از شیری نام برده است که همه‌ی شیران از او می‌گریزند و ادق و اصح این است که جمله‌ی درنده‌گان به واسطه‌ی هیبت و خشمی که در چشمِ اوست، از او دوری می‌کنند... عباس!
و ماهِ آسمان‌ها را در زمین عباس می‌نامیدند...

  • محمد گازرانی
۱۲
فروردين

نیست صائب مُلک تنگ بی غمی جای دو شاه

زان سبب طفلان جدل دارند با دیوانه ها

  • محمد گازرانی
۱۴
اسفند

دوستی، با عنوان "نویسنده جوان" در بخش پیام های خصوصی وبلاگ برایمان کامنت گذاشته است که:

"سلام و درود

من مایلم در زمینه نویسندگی فعالیت بکنم البته اطلاعاتم زیاد نیست تو گوگل سرچ کردم وبلاگ شما رو معرفی کرد اگه اطلاعاتی در این زمینه دارید لطفا معرفی کنید .
ممنون و سپاسگزارم ..."
از آنجایی که هیچ گونه آدرسی نداده بودند تا جوابشان را بدهیم برای همین جواب را عمومی عرض می کنیم:
دوستانی که میخواهند دست به قلم بشوند، گوش بسپارند به توصیه ی رضای امیرخانی که فرمود: "برای نوشتن باید زیاد خواند!"
نظامی عروضی نیز در کتاب خود به شاعران جوان توصیه می کند که اگر می خواهید شاعر خوبی باشید حداقل باید هزار بیت حفظ باشید.
دوست "نویسنده جوان" را توصیه می کنم به خواندن آثار داستانی مرحوم جلال آل احمد و نادر ابراهیمی.(خود بنده ی حقیر سرا پا تقصیر وقتی قلم م راه افتاد که در حال دوره کردن آثار مرحوم آل احمد بودم).
و دیگر اینکه سری بزند به کتاب "سر لوحه ها" ی رضا امیرخانی و لیست رمان های پیشنهادی ایشان را بخواند و کتاب ها را بیابد و مطالعه کند.
و مراجعه کند در همین وبلاگ به مطالبی که با عنوان "آداب نویسندگی" در اوایل تاسیس این صفحات، از سایت ارمیا نقل کرده بودیم.
و در آخر تشکر میکنم از گوگل که ما را به عنوان مرجع نویسندگی معرفی کرده است!!!!!!!!!!!!!!!!

  • محمد گازرانی
۰۷
اسفند

از من ای آرام جان احوال صائب را مپرس

خاطر آسوده ای داری چه آزارم تو را؟!

  • محمد گازرانی
۲۷
بهمن

تا لحظه ای از عمر دقایق باقیست

حیرانی در آینه دق باقیست

زنهار! چنین خنده ی مستانه مزن

چون با گذر قهقهه هق هق باقیست

مهدی کازرانی

  • محمد گازرانی
۲۱
بهمن
سیر گلشن کردی و گل غنچه شد بار دگر
بس که از شرم جمالت دست پیش رو گرفت

پ.ن:میدانم اینکه پشت سر هم از ابیات کلیم مطلب میگذارم ممکن است تکراری و خسته کننده باشد اما باور کنید دلم نمی آید سرمستی این ابیات را با شما تقسیم نکنم البته این بار طرز نوشتار بیت را هم تغییر دادم که تنوعی باشد!
  • محمد گازرانی
۱۸
بهمن

من که در دام آمدم نه از فریب دانه بود

غیرتم نگذاشت در دام تو بینم دانه را

  • محمد گازرانی
۱۳
بهمن

در این خمار به فریاد ما رس ای ساقی!

که غیر رعشه کسی دست ما نمی گیرد

  • محمد گازرانی
۱۳
بهمن

تازگی کتابی به دستم رسیده به نام «شاهکارهای صائب و کلیم» از جناب «مهدی سهیلی»  که نشر «سنایی» آن را چاپ کرده است. نمیدانم هنوز چاپ میشود یا نه؛ ویژگی کتاب اینست که فقط تک بیت های این دو شاعر بزرگ در آن نیست بلکه در بعضی موارد قسمتی از یک غزل یا تمام آن انتخاب شده است؛ من تا به حال از کلیم جز چند بیت نخوانده بودم اما از طریق این کتاب با کلیم هم آشنا شدم احساس میکنم کلیم در بعضی غزلیات حتی از صائب هم موفق تر است انشالله اگر عمری باشد از این به بعد از کلیم هم بیت هایی روی وبلاگ خواهم گذاشت.

  • محمد گازرانی
۱۱
بهمن
نه....نه....مرا نبلعید!
این التماس نیست
این آخرین نصیحت کرمی است نیمه جان
                      آویخته به حلقه ی قلاب
                                   در گوش ماهیان!

«محمدمهدی سیار»
  • محمد گازرانی
۰۷
بهمن

روز محشر را به آسانی به شب می آورد

هرکه یک شب را به روز آورد در هجران تو

  • محمد گازرانی